یک شب غلامرضا برای شناسایی وارد منطقه عراقی ها می شود .که به یک گروه گشتی عراق بر خورد میکند.گشتی های عراقی او را تعقیب می کنند، غلامرضا در حالی که سعی می کرده از کمین عراقی ها فرار کند مجروح می شودوخودش را پشت یک بوته پنهان می کند.وآیه (وجعلنا ...)را می خواند ،که عراقی ها به او نزدیک می شوند ،ولی او را نمی بینند.بعداز رفتن عراقی ها غلامرضا خودش را به نیروهای خودی می رساند (گوینده برادر شهید)
آخرین شبی که ما با هم بودیم . برای عملیات آماده می شدیم بعد از شام نوحه سرای بود و بچه ها شور و حالی دیگری داشتند ، در همین حال برادر دژبان آمد و سفاش کرد که کسی متفرق نشود . ممکن است هر لحظه دستور حرکت برسد . نزدیکی های صبح بود که شنیدیم برادر دژبان راز و نیاز می کرد ، بعد از لحظاتی دستور حرکت رسید ایشان از من خدا حافظی کرد و گفت: مهماندوست من در این عملیات شهید می شوم واگر شهید شدم دوست دارم در مشهد بیایی و جلوی جنازه ام نوحه بخوانی. و همینطور هم شد .(گوینده حمید رضا مهماندوست)
خاکریز
نوشته شده توسط : محمد - تاریخ : شنبه 88/9/7 ساعت 9:54 ع
مطلب بعدی :
پدیده ای که پدیده شد